۰۲ تیر ۱۳۸۹
راستش من زیاد اهل مطالعه نبودم، تا اینکه یه روز با یه نفر به نام محمد‌جواد آشنا شدم. خیلی اصرار داشت که اِم‌جی صداش کنم. این آقا ام‌جیِ ما خیلی اهل کتاب و مطالعه بود. اصلاً اون بود که منو با صادق‌هدایت آشنا کرد. وقتی چنتا کتاب از صادق خوندم با اینکه هیچی ازشون دستگیرم نشد ولی این ام‌جی بود که گفت الکی بگو خوبه، خیلی عالیه و این حرفا...
این روزا گذشت و من کم‌کم رفتم توی فاز غم. مدام کتابای پوچگرایانه می‌خوندم و دیگه با هیشکی حرف نمی‌زدم.تا این که یه روز ام‌جی به‌م یه کتاب از صادق داد که اسمش بوف کور بود. راستش هنوز جرات نکردم بخونمش، تا جلدشو می‌بینم دستم می‌ره به سمت کارد آشپزخونه...
4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
=)))))))))))kheyliiiiiiii eshghiii

Anonymous ناشناس said...
=))))))))))))))))))))))))

Anonymous ناشناس said...
ميشه اين قد از صادق هدايت بد نگي؟اون مث من به اين نتيجه رسيد كه هيچ كس هيچ چيز نميدونه.كه هيچ آدمي ارزش نداره.اما بايد در تنهاي راه خود را رفت .مثل من...

Anonymous zero said...
اَکه هی برای کامنت قبلی!
مشعوفه زیاد